کوچه باغ های ذهن

بهار همواره در رسیدن و دل مدام در فهمیدن!

کوچه باغ های ذهن

بهار همواره در رسیدن و دل مدام در فهمیدن!

کنار رود...

نشستم و گریستم.

بنا به افسانه هرچه درآب این رود بیفتد در بستر رود،سنگ می شود!

...

بار دیگر لبخند زدم.

نمی دانم . اما خدا همیشه در زندگی به من فرصت دوباره ای داده .

دستم را گرفت و بلندم کرد.

گفت:  (( برو اسبابت را جمع کن .رؤیاها زحمت می برند.))

 

پائولو کوئیلو 

نظرات 2 + ارسال نظر
سعید سه‌شنبه 14 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 01:34 ب.ظ http://f10.blogsky.com

سلام دوست عزیز وبلاگ جالبی داری امیدوارم موفق بشی.
اگر مایلی تبادل لینک کنیم؟

منصوره چهارشنبه 15 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 11:13 ب.ظ http://fasleno.blogsky.com

کنار رود پیدرا نشستم و گریستم..
این خط و همیشه دوست داشتم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد