((وقتی آن را باز می کنم ،دستانم می لرزد و می ترسم. صفحه های سفید و خط های موازی را می بینم که آماده پذیرفتن داستان روزهای آینده من هستند و من هنوز به آن ها نرسیده از آنها می ترسم. می دانم عکس العملی که در مقابل حقایق و حوادث از خود نشان می دهم ، هر روز مرا بیشتر به خود می شناساند.
همه چیز موقعی شروع شد که این دفترچه براق وخاکستری را که شباهت به بچه زالو دارد را در زیر پالتویم گذاشتم و به خانه آوردم، در حقیقت...))
آلبا دسس پدس