الان که دارم می نویسم یکی از آهنگای فرهاد بعد از داریوش داره می خونه و من دلتنگم و حوصله خوندن حفاظت رو ندارم .داشتم به جای فکر کردن به این ابر 3واحدی ( حفاظت سیستم های قدرت ) به گذشتم فکر می کردم و دل خوشیای ساده ی خودم .
خودم و به در دیوار زدم تا این وبلاگ نشه یه مشت خاطره خصوصی .گفتم به این و اون چه !؟ بذار بیان یه چیزی بخونن و برن .اصلاً صد سال همونم نخونن . اما دست خودم نیست .یه غمی تو دلمه . یه غمی از گذشته .می دونم نا شکریه! آخه الان صد برابر، زندگیم ماه تر شده !
اما دوست عزیزم تو چقدر حیوونکی هستی که نمی فهمی آنچه از فهم من گذشته و به مرز درک کردنم رسیده! .وای به حال کسی که سنسورهای دلش از مغزش قوی تر باشه و به قولی دلش باهوش تر باشه . به همین راحتی اینا رو می نویسم به این امید که یه روز پاک می کنم .قطعاً ! پاک می کنم .بذار یه روح خویشاوند ببینه ...اگه هم ندید دیگه دست من نیست ... من آنچه از دستم بر می اومد رو براش انجام دادم.
توبه من خندیدی و نمی دانستی من به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدم.
باغبان از پی من تند دوید ، سیب را دست تو دید .
سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک.
غضب آلوده به من کرد نگاه ....و تو رفتی !
و هنوز سالهاست که در گوش من ، آرام آرام ، خش خش گام تو تکرار کنان می دهد آزارم ،
و من اندیشه کنان غرق این پندار که:
(( چرا خانه ی کوچک ما سیب نداشت!؟))
سلام بنا بر پی نوشته ت کاری جز سکوت نمیشه کرد پس سکوت!
موفق باشی
سلام خانومی
مرسی از لطفت ببششخید که من لینک دانی ام را بسته ام!
ولی سر میزنیم بهتان مرتب !
عنوان بلاگم ساده بگمه ولی خیلی با تیتری که زدی بهم خوش گذشت......
خیلی خیلی خیلی مرسیییییییی
سلام
----------------------------------------
فقط یه رباعی........
هر چند که خشک چوب این جالیزم
از جای خودم درخت برمیخیزم
از زندگی مترسکی خسته شدم
دارم به خودم کلاغ می آویزم
------------------------------------------
طبعت بلند و همتت روز افزون.
سلام خانومی..خوبی؟
خیلی قشنگ بود..
اصلا هرچی که بدو و هست زیر سر این سیبه!
همیشه شاد شاد باشی